- غوص کردن
- در آب فرو رفتن، کنایه از در امری تامل کردن، غور کردن
معنی غوص کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- غوص کردن
- فرو رفتن در آب غوطه خوردن، داخل شدن، تامل کردن در امری
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کنایه از در کاری یا مطلبی به دقت رسیدگی کردن
کوشش تمام کردن و بنهایت چیزی رسیدن
جابجا کردن، جابجاکردن
خواندن دعوت طلبیدن
شاشیدن گمیز ریختن چامیدن شاشیدن ادرار کردن گمیز انداختن
سعی کردن، کوشیدن
بوسیدن
شفا دادن، مداوا کردن، بهبود بخشیدن
بفاصله ای بعید فرستادن
اظهار بشاشت کردن نشاط نمودن، شادی کردن
گداخته کردن آب کردن، درجه حرارت موادی مانند سنگ یخ فلز و غیره را بالا بردن تا گداخته شود و سیلان یابد. گداختن آویدن آب کردن بخسانیدن ویتازنیدن ویتاختن
حرکاتی موزون همراه آهنگ موسیقی اجرا کردن پای کوفتن، یا رقصیدن با کسی همراه او رقص کردن، یا توی تاریکی رقصیدن بدون اطلاع کاری راانجام دادن کاری را بی موقع کردن
توجه، اقبال، استقبال
فشار دادن، ظلم کردن ستم ورزیدن
بغلیان آمدن، اضطراب و بی تابی نمودن، شور و شوق نشان دادن
ستم کردن ظلم کردن، یکسان کردن یکنواخت گردانیدن چیزی را بدسته های شبیه و نظیر تقسیم کردن
معالجه کردن، شفا بخشیدن
کشتن انسان یا حیوان
فرو رفتن در آب، فرو رفتن در فکر ژرف اندیشیدن، ژرف اندیشی
غایط کردن پلیدی کردن ریدن
به سلامتی دادن
بهره بردن نفع کردن منفعت کردن
انتخاب کردن، جدا کردن
پرت کردن انداختن چیزی را از جایی، محو کردن نابود کردن
پر نمک بودن
شوهر کردن
خشم گرفتن، خشمگین شدن
غریدن، بانگ مهیب برآوردن
جنگ کردن با کافران در راه خدا
مشورت کردن، کنکاش کردن، رای زدن
خطا کردن، به خطا رفتن، اشتباه کردن
به نشاط آمدن، اظهار شادی و مسرت کردن